The Historical Geography of Sogdiana during Islamic Era

Document Type : Research/Original/Reqular Article

Authors

Abstract

Old province Sogdiana, comprising two major city states- Samarkand and Bukhara which had  ancient civilization and brilliant cultural heritage, was the most important province  of Transoxian. Achaemenids, Seleucids, Kushaniyan, Hayateleh, Turks and Sasanians rule in this region at a time. At the interval between fall of the Sassanid (652 A.D) and conquest of Transoxiana by Muslim (second half of the first century A.H), Sogdian cities states flourished and took Sassanid cultural heritage. At this time, Sogdiana was devided into Bokhara Sogdiana and Samarkand Sogdiana. At the time of Muslims entry, Transoxiana were ruled by local rulers who enjoyed relative political independence. They were named Soghdshah, Ekhshid, Warkhuman, Tarkhun and Ghurak. By formation of Samanian sovereignty, the states of Sogdiana went uniformly under their rule (279-389 A.H). Until the Mogul raid, Sogdiana was a splendid state, but after, it lost its important status. But in the time of Timur the interregnum continued. The presen article investigates natural situation and political, economic, social and cultural background of Sogdiana by presenting its historical geography.

Keywords


جغرافیای تاریخی سغد در دورۀ اسلامی

 

حبیب زمانی محجوب[1]؛ کورش صالحی[2]

(دریافت مقاله: 06/03/1391 - پذیرش نهایی: 19/06/1391)

 

چکیده

ایالت سغد به عنوان مهم­ترین ایالت ماوراءالنهر، به ویژه دو شهر بزرگ آن یعنی سمرقند و بخارا از تمدنی کهن و میراث فرهنگی درخشان برخوردار بود. هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان، کوشانیان، هیاطله ، ترکان و ساسانیان در این منطقه حکومت کرده‌اند. در فاصله سقوط ساسانیان (652م) و فتح ماوراء‌النهر توسط مسلمانان (نیمه دوم قرن اول هجری)، دولت‌ شهرهای سغدی درخشیدند و میراث فرهنگی ساسانیان را به دوش کشیدند. در این زمان، سرزمین سغد به دو بخش سغد بخارا و سغد سمرقند تقسیم می‌شد. همزمان با ورود اسلام، اداره سرزمین‌های ماوراء‌النهر از جمله سغد، در دست فرمانروایان محلی بود که از استقلال نسبی سیاسی بهره‌مند بودند و به سغدشاه، اخشید، ورخومان، طرخون و غورک نام بردار بودند. با تشکیل حکومت سامانیان (279- 389ق)، ایالت سغد یکپارچه زیر سیطره و امارت آن‌ها درآمد. سغد تا روزگار مغولان پررونق بود اما پس از حمله مغول، اهمیت و جایگاه خود را از دست داد. عصر فترت حکومت تا برآمدن تیمور نیز ادامۀ روند خرابی این سرزمین بود .این نوشتار بر آن است تا با بیان جغرافیای تاریخی ایالت سغد، اوضاع طبیعی و پیشینۀ سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی آن را بررسی کند.

 

کلید واژه‌ها:  اخشید، بخارا، خراسان، سغد (صغد)، سمرقند، ماوراءالنهر.

 

مقدمه

ایالت سُغد (صُغد) سرزمینی حاصلخیز میان دو رود جیحون و سیحون و مهم‌ترین ایالت ماوراء‌النهر بود. ماوراءالنهر نامی است که مسلمانان پس از تصرف سرزمین‌های آن سوی رود آمودریا (جیحون) در خراسان، بر روی آن نهادند. به اشاره جغرافی­دانان قدیم، این سرزمین در بخش شمالی فلات ایران قرار داشت و از غرب به ایالت خوارزم و بیابان غز، از شرق به مناطق کوهستانی غور و فلات پامیر و قسمتی از بلندی‌های شمال هندوستان و از جنوب به رود جیحون و از شمال به رود سیحون و قسمتی از سرزمین ترکان در آن سوی رود سیحون محدود می‌شد (اصطخری، 226؛ حدود العالم، 328-329؛ جیهانی، 177). این سرزمین تا زمان ورود مسلمانان، ورارود یا فرارود خوانده می‌شد (فردوسی، 2/229) اما پس از ورود اسلام از سوی مسلمانان ماوراءالنهر نام گرفت. هر چند امروز ایالتی به نام سغد وجود ندارد، اما نام و آوازه این سرزمین و دو شهر معروف باقی مانده آن یعنی سمرقند و بخارا در تاریخ تمدن اسلامی جاودانه خواهد بود.این مقاله به بررسی جغرافیای تاریخی سغد تا بر آمدن تیموریان می‌پردازد؛ چرا که گویا در دورۀ تیموریان ، دیگر ایالت مستقلی به نام سغد وجود نداشته است. همچنین کوشش شده است تا بر پایه تعریفی خاص از جغرافیای تاریخی[3] مباحث مربوط به جغرافیای طبیعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی منطقه سغد به ویژه دو شهر بخارا و سمرقند با تأکید بر تأثیر عوامل جغرافیایی بر رویدادهای تاریخی این منطقه، بررسی شود.

 

1. ویژگی­های طبیعی

به نقل جغرافیدانان مسلمان، سغد کوره‌ای از کوره‌های ماوراء‌النهر بود. برخی سغد را در اقلیم چهارم (ابن­رسته، 112؛ صورالاقالیم، 86؛ حمدالله مستوفی، 223)، یاقوت و قزوینی در اقلیم پنجم (یاقوت، 1/31؛ قزوینی، 623) و مقدسی در اقلیم ششم دانسته‌اند (مقدسی،1/89). مساحت سُغد 36 فرسخ در 46 فرسخ بوده است ( مقدسی، 2/388). به باور بسیاری از جغرافیدانان و مورخان، سغد، جزء جنّات اربعه (= غُوطه دمشق، نهر اُبَلّه بصره، شعب بَوّان فارس و سغد سمرقند) بوده است (نک‍: اصطخری، 226؛ ابن حوقل، 202؛ مقدسی، 1/48؛ بلعمی، 2/762؛ یاقوت، 1/77، 503؛ قزوینی، 226، 289، 586، 623؛ صورالاقالیم، 59؛ ابوالفدا، 557). به لحاظ اقلیمی، سغد سرزمینی بسیار حاصل‌خیز، سرسبز و خرّم بوده است (نک‍: اصطخری،231؛ حدود العالم،330؛ سمعانی، 3/259؛ یاقوت، 3/222،410؛ بغدادی، صفی الدین، 2/716، 717). بیان ابن‌حوقل در آبادانی و خرّمی سغد و توابعش، چنان شگفت‌انگیز است که گویی به توصیف یک تابلو نقاشی می‌پردازد (نک‍ ‍: ابن حوقل،202). جالب آنکه ابن حوقل همه آن صحنه‌ها را به چشم دیده و به تصویر کشیده است. در سغد درخت بسیار زیاد بوده، به طوری که مقدسی، سغد را «درختستان»خوانده (مقدسی، 1/47) و در معرفی بهشت­های چهارگانه، از این سرزمین به «باغ [زمین] سغد» یاد می­کند (همو، 1/48، 49). قزوینی در این باره می‌نویسد: «صغد کوره‌ای است میان بخارا و سمرقند، که جمیعاً باغات و دهات است. چندان درختان به هم نزدیکند که دهات تا داخل نشوی، به نظر نمی‌آیند» (ص624).

ایالت سغد سرزمینی وسیع بود که جنوب ازبکستان و غرب تاجیکستان امروزی را دربر می‌گرفت. این ایالت از شمال به رود سیحون (سیردریا) و نهر سغد و کوه­های بُتم در بلاد ترک و از شمال شرقی به ایالت اُشروسَنه­محدودمی‌شد. ایالت چَغانیان (صغانیان) در شرق و ایالت خراسان در غرب آن قرار داشت. از جنوب و جنوب غربی هم به رود جیحون (آمودریا) محدود می‌شد. (حافظ ابرو، 1/169) یاقوت به نقل از جیهانی روایتی عجیب درباره مشابهت سرزمین صُغد با صورت انسان نقل می‌کند: « صغد مانند انسانی است که سر آن بُنجیکَت، پاهایش کُشانیه، پشت آن وَفر و شکمش کَبُوکَث و دستانش مایَمُرغ و بزماجر است» (یاقوت، 3/409).

 

2. پیشینۀ تاریخی

ایالت سغد از پیشینه تاریخی کهنی برخوردار است. در اوستا از سغد نام برده شده است (دوستخواه،1/356؛ 2/660؛ همچنین نک‍ ‍: اوشیدری،329). در عصر هخامنشیان (559-330 ق.م) سغد از ساتراپ‌های این امپراتوری محسوب می‌شد (دوستخواه، 1/397) و نام آن در کتیبۀ بیستون با عنوان «سغدیانا» آمده است (همانجا؛ پیرنیا، 131). هردوت نیز از وجود سغدی­ها در سپاه خشایارشاه در نبرد با یونانیان یاد کرده که بیان­گر سلطه هخامنشیان بر این منطقه است (هردوت، 376). پس از حمله اسکندر به این منطقه (327ق.م)، با وجود مقاومت سرسختانه اهالی سغد (نک‍ ‍: زیمال، 338؛ بلنیتسکی، 100)، مقدونیان بر آنجا چیره شدند (فرای، بخارا...، 24). در پی آن، تعداد زیادی از سغدیان به سوی شرق و مرزهای چین کوچیدند (قریب، مطالعات سغدی، 20). هرچند بزرگ‌ترین قلمرو زمینی یونانیان در آسیا، در ناحیه سغد قرار داشت (زیمال،33)، اما دولت شهرهای سغدی به زودی از سلوکیان (330- 250ق.م) مستقل شدند (زیمال،340؛ قریب، همانجا). با تشکیل حکومت یونانی باختر(147- 128ق.م) دوباره سیطره سیاسی و فرهنگی یونانیان بر بخش­هایی از آسیای مرکزی به ویژه ایالت سغد و اطراف آن ادامه یافت (فرای، میراث...، 139) تا آن که یونانیان باختر سقوط کردند و امپراتوری کوشانیان جایگزین آنان در منطقه شدند. محققین بر اساس کاوش­های جدید احتمال می‌دهند حوزه زرافشان، با ایالت مهم آن یعنی سغد، زیر فرمان روایی مستقیم کوشان‌ها نبوده است؛ چرا که بررسی­های تاریخی در مورد این امپراتوری بر پایه مدارک سکه‌شناسی است و از دوره کوشانیان تنها یک سکه در سمرقند یافت شده است (فرای، تاریخ باستانی ایران، 414).

با انقراض کوشانیان (359م) در دوران شاپور دوم (حک‍ 309-379م) قدرت ساسانیان در شرق ایران فزونی یافت، تا آنکه قوم هیاطله توانستند در ورارود به قدرت برسند. هیاطله در تاریخ با نام­های مختلف مانند هفتالیان، هپتالیان، هیتالیان و هپتالان و هون‌های سفید (هون­های کیداری) خوانده شده‌اند (بارتولد، تذکره ...، 57). فرای آنها را گروه دیگری از قبایل آلتایی زبان می داند (میراث...، 208)، امّا مسعودی در مروج الذهب هیاطله را از اقوام صغدی]= سغدی[ دانسته است که بین بخارا و سمرقند اقامت داشتند (1/258). این مطلب در جای دیگر عنوان نشده است، اما همین قدر معلوم است که مکان نشر قدرت هیاطله، سغد و نواحی مجاور آن بوده است (نک‍ : گردیزی، 68؛ یاقوت، 5/422). البته هیاطله به مرور به سوی غرب چین مهاجرت کردند (مارکوارت، 123). ساسانیان به یاری ترکان توانستند هیاطله را در سال 557م سرنگون سازند (بلعمی،2/980). پس از این واقعه، سرزمین هیاطله میان ترکان و ساسانیان تقسیم گشت. در این تقسیم‌بندی ناحیه سغد جزء قلمرو ترکان گردید و آمودریا (جیحون)
مرز دو امپراتوری گشت (قریب، "سغدی‌ها..."، 11). ترکان تا سال 659م بر این
منطقه سلطه داشتند (رضا، 203) ولی احتمالاً آنان حکومت مستقیم بر منطقه نداشتند. محققان اشاره می‌کنند که غالب شهرها و روستاها به وسیلۀ حاکمان مستقلی که
البته از سوی خاقان ترک انتخاب می‌شد، اداره می‌گشت (بارتولد، آبیاری ...، 12). چنانکه مشاهده شد در عصر ساسانیان، این سرزمین ناحیه‌ای درگیر میان کوچ‌نشین‌ها
و امپراتوری ساسانی بود. پادشاهان ساسانی جز دربرخی دوره­ها سلطه مداوم بر
این سرزمین نداشتند. در کتیبه کعبه زرتشت در نقش رستم که متعلق به شاپور
اول ساسانی است، نام سغد جزء مناطق زیر سلطه و خراج‌گزار شاپور ذکر شده است (فرای، تاریخ باستانی ایران، 592). با استناد به سکه­های باقیمانده از منطقه، در این دوره ایالت سغد رونق بسیار داشت و سرزمین سغد به دو بخش سغد بخارا و سغد سمرقند تقسیم می‌شد (زیمال، 348، 359؛ قریب، مطالعات سغدی، 24). در فاصله سقوط ساسانیان (652م) و فتح ماوراء‌النهر توسط مسلمانان (نیمه دوم قرن اول هجری)، دولت شهرهای سغدی خوش درخشیدند و میراث فرهنگی ساسانیان را به دوش کشیدند.

همزمان با ورود اسلام، اداره سرزمین‌های ماوراء‌النهر از جمله سغد، در دست حکمرانان محلی بود که از استقلال کامل سیاسی بهره‌مند بودند. مدارک سغدی و کاوش‌های باستان‌شناسان نیز این مطلب را تأیید می‌نماید (فرای، عصر زرین...، 64-67). در سکّه‌های باقیمانده، لقب حکم­رانان سغد «شاه» ذکر شده است. درمنابع چینی نیز از پادشاه مستقل سغد نیز به عنوان «اخشید» یاد شده است (زیمال،357؛ نک‍ ‍: یعقوبی، تاریخ، 2/ 242). این منابع نام اخشید سغد را در زمان حمله اعراب «ورخومان» ذکر کرده‌اند (زیمال، 359)؛ اما در منابع اسلامی چنین نامی نیامده و واژه‌هایی مانند طرخون و غورک ذکر شده است (نک‍ ‍: نرشخی، 57،63،81،164،226؛ یعقوبی، همان، 2/240، 242). یکی از مهم­ترین منابع در خصوص اوضاع سیاسی و اجتماعی سرزمین سغد پیش از حمله اعراب، اسناد کوه مُغ است که در دهه سیِ قرن بیستم میلادی، در خرابه‌های کوه مغ، در دامنه بلندی­های زرافشان قدیم پیدا شده‌اند و شامل نامه‌های سیاسی، اداری و تجاری سغدیان ـ با تقویم و ماه و روز سغدی ـ و همچنین بایگانی، حسابداری، اسناد حقوقی و صورت حساب­های مالیاتی است (زیمال،357؛ قریب، همان، 32، 33). در این اسناد از شاهی به نام «دیواشتیج» یاد شده است که دعوی حکمرانی نمود و خود را اخشید سغد خواند (قریب، همان، 49)، اما سرانجام کشته شد (همانجا؛ زیمال،359- 360).گویا وی همزمان با غورک (والی سمرقند در زمان فتوحات مسلمانان) با استفاده از آشفتگی اوضاع سیاسی، خود را والی سغد خواند (همو،357).

پس از ورود اسلام تا مدت­ها فرمان­روایان محلی با القاب متفاوت بر مسند قدرت باقی بودند (نک‍: ابن خردادبه، 32) تا آن­که با تشکیل حکومت سامانیان (279- 389ق)، ایالت سغد یک­پارچه زیر سیطره و امارت آن­ها درآمد. سغد تا روزگار مغولان (قرن 7ق) پررونق بود. یاقوت حموی در آستانه حمله مغول، از این ناحیه به آبادی یاد کرده است (یاقوت، 3/409- 410). اما پس از حمله مغول، اهمیت و جایگاه خود را از دست داد (بغدادی، صفی الدین، 2/ 842)، به طوری که در منابع تاریخی، مانند جهانگشای جوینی، نامی از ایالت سغد نیست و تنها یک بار نام نهر سغد آمده است (جوینی،2/15). صفی­الدین بغدادی صاحب مَراصد الاطلاع نیز در قرن هشتم می‌نویسد: «(سغد) روزگاری از جنان دنیا بود، اما الآن ویران است و قوم تاتار همه نواحی آن را خراب کرده‌اند» (2/716-717).

 

3. توابع سغد

ایالت سغد سرزمینی نسبتاً وسیع بود که شهرها و روستاهای فراوانی را در بر داشت. مهم‌ترین آن­ها بخارا و سمرقند بودند. برخی جغرافی­دانان انتساب بخارا به سغد را نپذیرفته، یا با دیده تردید نگریسته‌اند (یاقوت، 3/209، 409). ابن­حوقل می‌نویسد: «روا بود که بخارا و کِش و نَسَف هر سه را در مجموعه سغد بشماریم ولی به سبب آسانی شرح آن، سغد را جداگانه آوردیم» (ابن حوقل،209؛ همچنین نک‍ ‍: اصطخری،232). مقدسی در تقسیم­بندی خوره­های آن­سوی جیحون، صغد را از بخارا مجزا کرده است (مقدسی، 2/382). یاقوت نیز سمرقند، کش، نسف و اِشتیخَن را شهرهای مهم صغد شمرده و می‌گوید: «برخی نیز قائلند که بخارا هم در صغد است» (یاقوت، 3/409). به نظر می‌رسد بخارا به لحاظ سیاسی و اداری، مستقل از سغد بوده (همانجا) ولی به لحاظ جغرافیایی و اقلیمی جزء ناحیه سغد شمرده می‌شد (معین الفقرا، پانزده). یاقوت از دو صغد به نام‌های«صغد سمرقند» و «صغد بخاری» یاد می‌کند (یاقوت، 3/409؛ همچنین نک‍: بغدادی، صفی الدین، 2/842). سمرقند، مرکز سیاسی (نک‍: بارتولد، گزیده...، 192-193) و بخارا مرکز دینی آن ایالت به شمار می‌آمد (لسترنج،489). برخی از جغرافی‌دانان نیز سغد را ناحیه‌ای میان بخارا و سمرقند دانسته‌اند (بغدادی، صفی الدین، 2/716، 717، 842؛ قزوینی،586؛ همچنین نک‍: مسعودی، مروج الذهب، 1/129، 153). آنچه مسلّم است این دو شهر جزئی از ایالت سغد و مهم­ترین آن­ها محسوب می‌شدند.

 

3-1. بخارا

بخارا از آبادترین شهرهای ایالت سغد و حتی ماوراء‌النهر بوده است (حدود العالم، 321؛ جیهانی، 183؛ اصطخری،230-231). ابن حوقل که در قرن چهارم هجری به بسیاری از بلاد اسلامی سفر کرده است، اشاره می‌کند که در میان سرزمین­های اسلامی، شهری را باصفاتر و زیباتر و آبادتر از بخارا ندیده است (ابن­حوقل،201). نام اصلی بخارا به صورت «بُومجکَث» آمده است (اصطخری، 239؛ سمعانی، 2/327؛ قس: مقدسی، 2/405؛ جوینی، 1/76 ). نرشخی و قزوینی با استناد به حدیثی از پیامبر(ص) درباره این شهر، نام اصلی آن را«فاخره» دانسته‌اند که در گذر زمان به بخارا بدل گشته است (نرشخی، 30- 32؛ قزوینی، 578؛ همچنین نک‍ ‍: جوینی، 1/74). برخی فاخره را لقب بخارا دانسته‌اند (شرف­الدین علی یزدی،1/241؛ معین الفقرا، پانزده). برخی برآنند که ریشه بخارا از واژه «بخار» معادل واژه بودایی «وهاره» است (نک‍ ‍: رنجبر،43). عطاملک جوینی در این باره می‌نویسد: «اشتقاق بخارا از بخار است که به لغت مجمع علم باشد و این لفظ به لفظ بت‌پرستان اُیغور و خُتای نزدیک است که معابد ایشان را که موضع بتان است، بخار گویند» (جوینی،1/76). صاحب برهان قاطع درباره واژه بخارا می نویسد: «شهریست مشهور از ماوراء‌النهر و مشتق از بخارست به معنی بسیار علم و چون در آن شهر علما و فضلا بسیار بوده‌اند، بنابراین بدین نام موسوم شده است» (نک‍ ‍: تبریزی،2/1165).

در اطراف بخارا کوهی نبود و شهر بخارا در جلگه قرار داشت (ابن حوقل،210) و به صورت حصاری (اصطخری، 231) با حدود دوازده فرسخ در دوازده فرسخ بوده است (اصطخری،243؛ ابن حوقل،201؛ حدود العالم،329؛ قزوینی،586). مسعودی در التنبیه و الاشراف می‌نویسد: «حصار بخارا را یکی از شاهان سغد به روزگار قدیم برای جلوگیری از تاخت و تاز اقوام ترک و دفع زحمت ایشان بنا کرد و در ایام مهدی تجدید بنا شد» (ص62). تهاجم ترکان به بخارا در دوره اسلامی هم تداوم داشت، چنانکه نرشخی از گلایه مردم بخارا از تهاجم کافران ترک نزد امیر خراسان (ابوالعباس فضل بن سلیمان طوسی) یاد می‌کند که به فرمان او حصار بخارا را تجدید بنا کردند، اما در دوره سامانیان این حصار فرو ریخت (نرشخی، 47- 48).

بخارا دارای پیشینۀ تاریخی بسیار کهن می‌باشد (نک‍: نرشخی،32- 33؛ فرای، بخارا...، 48، 19- 25)، اما عظمت و اعتبار آن در دوره اسلامی بود (ثعالبی،4/101). اسلام در قرن اول هجری وارد بخارا شد، ولی سلطه سیاسی مسلمانان بر آنجا در قرن دوم تثبیت گردید. تا زمان حکومت سامانیان (279-389ق) اداره بخارا بر عهده فرمانروایان محلی به نام «بُخار خُداه» بود (ابن خردادبه،32؛ نک‍ ‍: نرشخی،11، 82، 159). در دوره حکومت سامانیان بخارا مرکز و دارالاماره بود. ابن حوقل می‌نویسد: «مردم بخارا به حسن طاعت و فرمان بردن از حاکمان معروف‌اند و کم‌تر اتفاق می­افتد با حاکمی مخالفت کنند، و به همین سبب امرا آنجا را برای اقامت بر سایر جاهای ماوراء‌النهر ترجیح می‌دهند» (ص 218؛ نک‍ ‍: اصطخری، 225؛ معین الفقرا، پانزده). اصطخری بخارا را دارالملک همیشگی منطقه خوانده است (اصطخری، 232، 239؛ نرشخی، 127؛ نک‍ ‍: حدود العالم، 329). در این زمان بخارا به اوج رونق خود رسید و در بلاد شرق به «قبة الاسلام» ملقب شد (نرشخی، 77؛ جوینی، 1/75؛ همچنین نک‍ ‍: رنجبر،60). این شهر بعد از سقوط سامانیان میدان تاخت و تاز ترکان بیابانگردی شد که هیچ قدرتی بر آنان سلطه نداشت (فرای، همان، 323). قراخانیان (389-609ق) در سال 388 هجری بخارا را تصرف کردند، اما یک­ سال بعد به علت شیوع بیماری طاعون، شهر را ترک کردند و شش سال بعد در سال 395 هجری دوباره بر آن شهر مسلط شدند (جرفادقانی، 184). بخارا در زمان حاکمیت قراخانیان یکی از پایتخت­های آنان شد، از این رو یکی از امرای قراخانی، به نام شمس الملک نصر بن ابراهیم تَمغاج خان، کاخ «شمس­الملک» را بنا نهاد (نرشخی، 40-41).

غزنویان (351-582ق) نتوانستند بر بخارا چیره شوند. در سال 482 هجری ملکشاه سلجوقی (465-485ق) با لشکرکشی به بخارا خرابی بسیار پدید آورد (همو، 40). در عصر خوارزمشاهیان (490-628ق) بر اثر حملۀ اتسز (522-551ق) به بخارا در سال 534 هجری، دیوار شهر ویران شد (بارتولد، ترکستان نامه، 2/484). در سال 604 هجری سلطان محمد خوارزمشاه (596-617ق) بخارا را گرفت و بنای کهندژ را از نو ساخت (ابن اثیر، 7/508). بخارا به هنگام هجوم مغولان در سال 617 هجری، دیوار و خندق داشت (جوینی، 1/71)، اما پس از آن طعمه غارت و چپاول شد (نرشخی، 36؛ معین الفقرا، 92؛ رشیدالدین فضل الله، 1/359-362) و مدت یک قرن در خرابی و نکبت ماند. در جهانگشای جوینی در این باره آمده است: «یکی از بخارا پس از واقعه (حمله مغول) گریخته بود و به خراسان آمده، حال بخارا ازو پرسیدند گفت آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند. جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند اتفاق کردند که در پارسی موجزتر از این سخن نتواند بود» (1/83). ابن بطوطه که در نیمه اول قرن هشتم هجری از بخارا دیدار داشته است، این سخن را تأیید می‌کند (ص381).

بخارا توابع و روستاهای فراوانی داشت (نک‍ ‍: ابن حوقل، 213؛ نرشخی، 27). خُجاده، مَغکان، بَمجکَث، طَواویس و زَندَنَه شهرهای شناخته ‌شده درون حصار بخارا بودند (اصطخری، 244). طواویس از دیگر شهرها مهم‌تر می‌نمود (مقدسی، 2/386). نام باستانی طواویس «ارقود» بود، اما اعراب پس از ورود به آنجا، نام طواویس بر آن نهادند (در مورد وجه تسمیه طواویس نک‍ ‍: نرشخی،17). بقایای این شهر به صورت خاکریز هنوز باقی است (بارتولد، گزیده...، 125-127). رامتین و بَیکَند از شهرهای مهم پیرامون بخارا بودند. بیکند مهم‌ترین شهر تجاری و بازرگانی منطقه محسوب می‌شد و به «مدینة التجار» شهرت داشت (ابن فقیه، 175؛ نرشخی، 62؛ ابن خردادبه، 22؛ مقدسی، 2/408). مورخان شمار رباط­های فراوان این شهر و محراب زیبای مسجد جامع آن را در سرتاسر ماوراء‌النهر بی‌همتا دانسته‌اند (نرشخی، 25؛ حدود العالم، 330؛ اصطخری، 245؛ ابن حوقل،217؛ جیهانی،185؛ مقدسی،2/408؛ معین الفقرا، چهارده). بعد از سقوط سلسله سامانی، این شهر متروک شد. سمعانی در قرن ششم هجری، در ویرانه­های بیکند، چند خانواده ترکمن را دیده که در رباط­های اطراف شهر سکونت داشتند (سمعانی، 1/434). این شهر امروزه به صورت ویرانه‌ای در جنوب غربی بخارا قرار دارد (بارتولد، همان، 97 ،127). رامتین نیز جایگاه ویژه‌ای داشت و به گفته نرشخی، پایتخت زمستانی امیران بخارا به شمار می‌رفت (نرشخی، 23). این قریه اکنون وجود دارد و در 18 کیلومتری شمال بخارا قرار دارد (بارتولد، همان، 125-127).

 

3-2. سمرقند

سمرقند دیگر شهر مهم ایالت سغد بود. سمرقند، قصبه سغد (اصطخری،242؛ ابن حوقل،219؛ جیهانی،187؛ قزوینی، 615، 624؛ یاقوت، 3/222؛ 246؛ بغدادی، صفی‌الدین، 736؛ معین الفقرا، پانزده) و مرکز آن ایالت بود. مقدسی در این باره می‌نویسد: «اگر کسی بپرسد که چرا [سمرقند را مرکز فرض کردی] و بخارا را که امیرنشین و جایگاه دیوانست [و نشانه مرکزیت نزد تو همین است] مرکز نشناختی؟ به او گفته می‌شود شاه نشین بودن [بخارا] دلیل مرکز بودن آن نمی­شود، زیرا که شاهان سامانی تنها برای تبرک از سمرقند بدانجا آمدند» (2/ 385، 389).  بسیاری از جغرافیدانان، سمرقند را بزرگ‌ترین و مشهورترین شهر ایالت سغد خوانده‌اند (یعقوبی، البلدان، 57؛ همچنین نک‍: ابن خردادبه، 147، 148؛ ابن فقیه، 177؛ یاقوت، 3/248، جوینی، 1/90). این شهرت و عظمت به اندازه­ای بوده که گاه سغد جزئی از سمرقند و از مضافات آن خوانده شده است (سمعانی، 3/259؛ بغدادی، صفی­الدین، 2/557). یاقوت، سمرقند را در اقلیم چهارم دانسته و طول جغرافیایی آن را 89 درجه و عرض جغرافیایی آن را 36 درجه ثبت کرده است (3/247). سمرقندی در قندیه، سمرقند را شهری از اقلیم پنجم می خواند (ص122). مساحت شهر به گفته اصطخری و یاقوت دو هزار و پانصد جریب بود که بازارها و گرمابه­ها را نیز دربر می­گرفت (3/246). بغدادی در مراصد الاطلاع می‌نویسد: «سمرقند شهری بزرگ است که دوازده دروازه داشت که از آهن بود و بین هر دروازه، یک فرسخ فاصله بود» (2/736).

جغرافیدانان و مورخان درباره قدمت و بنیان سمرقند بسیار سخن گفته‌اند. برخی روایت­ها بنیانگذاری آن را به افراسیاب، قهرمان نیمه افسانه‌ای شاهنامه و برخی
به کیکاووس بن کیقباد نسبت می‌دهند ( قزوینی، 615). عده‌ای نیز تُبّع (از ملوک یمن) را سازنده سمرقند خوانده‌اند (ابن حوقل، 221؛ ابن فقیه، 176). اصطخری می‌نویسد: «من دروازه‌ای دیدم به سمرقند، روی در به آهن پوشیده و بر یک پاره از آن چیزی نبشته، از آنان پرسیدم گفتند: این دروازه تبع نهادست و به زبان حمیری برین آهن نبشته است کی دره صنعا تا سمرقند هزار فرسنگ است... زمانی که من در سمرقند بودم آن در را سوزاندند و آن کتابت از بین رفت» (ص248). اما عمده منابع جغرافیایی، اسکندر(ذو القرنین) را بنا کننده این شهر دانسته‌اند (مقدسی، 2/402؛ ابن فقیه، 175؛ قدامة بن جعفر، 187؛ بغدادی، صفی­الدین، 2/736). جامع‌ترین مطلب درباره بانی سمرقند در کتاب قندیه آمده است: «ابتدای عمارت قلعه این شهر از کیکاووس است و عمارت دویم از ملک تبع است و ملک تبع پادشاهی بود که در جانب ولایت یمن و عربستان بوده و این شهر را فتح کرده بوده است و عمارت سیوم از آن ملک اسکندر است و ملک اسکندر بر دور قلعه سمرقند دیوار علی­حده نهاد و آن را در حال، دیوار قیامت می‌گویند و عمارت چهارم از آن امیر تیمور گورکان است» (سمرقندی، 138- 139).

پس از فتح کامل منطقه به دست مسلمانان، والیانی از سوی دستگاه خلافت برای اداره این سرزمین منصوب شدند که لقب«طرخان» داشتند (ابن خردادبه، 33). با سپردن ولایت سمرقند به نوح بن اسد بن سامان توسط مأمون عباسی (همانجا؛ نرشخی، 105) این شهر دارالملک منطقه گردید (اصطخری، 248؛ جیهانی، 187؛ معین الفقرا، پانزده) تا آنکه امیراسماعیل سامانی (279-295ق)، بخارا را به مرکزیت حکومت سامانیان برگزید. سمرقند بعد از سقوط سامانیان، یکی از پایتخت­های قراخانیان شد، ولی جنگها و حوادث زیادی در این شهر زیبا رقم خورد و چهرۀ آن را در دو قرن پنجم و ششم هجری دگرگون ساخت. در سال 449ق وبای عام، که ناحیه سغد را فرا گرفته بود، به سمرقند نیز سرایت و بسیاری را هلاک کرد (ابن­اثیر،6/197؛ نسفی،402و555؛ سمعانی، 1/213). سمرقند در دوره سلجوقیان(421-590ق) و خوارزمشاهیان(490-628ق) در معرض حمله و غارت قرار داشت (نک‍ : بنداری، 52، 241؛ ابن­اثیر، 5/314، 316؛ 6/619؛ 7/513). در قرن هفتم هجری نیز آتش ویرانگری مغولان، دامان سمرقند را گرفت و این شهر به گورستان و ویرانه بدل شد (جوینی، 1/93-96؛ رشیدالدین فضل الله، 1/362؛ ابن بطوطه،391). اما دیری نپایید که در عصر تیموریان(807-911ق) سمرقند پایتخت حکومت شد و دوباره شکوه و بزرگی پیشین را فراچنگ آورد و به یکی از مهم­ترین مراکز علمی، فرهنگی جهان اسلام بدل گشت (شرف­الدین علی یزدی، ا/571؛ همچنین نک‍: راقم سمرقندی،30-32، 55، 56).

سمرقند آبادی­ها و شهرهای فراوان داشت. مهم­ترین آنها وَرَغسَر، ساودار، دَرغَم و مایَمُرغ بودند (نک‍ ‍: مقدسی،2/403-404؛ اصطخری، 251-252). اصطخری دیه مایمرغ را از همه روستاهای سمرقند آبادتر و انبوه­تر دانسته و می­گوید این دیه جایگاه اخشید سمرقند بود. گویا کوشک­های اخشیدی تا زمان وی برپا بوده است (اصطخری، 251-252). در شمال سمرقند شهرهای اِشتِیخَن و کُشانیه (کشانی) و وَذار قرارداشتند. اصطخری ساکنان شهر وذار را قومی از عرب می‌خواند (اصطخری، 253؛ همچنین نک‍‍ : یاقوت، 5/369). به اعتقاد ابن­حوقل کشانیه و اشتیخن در مساحت و بزرگی همسان بودند و اشتیخن، جایگاه اخشید سمرقند بوده است (ابن­حوقل،227). یاقوت می‌نویسد: «به اعتقاد برخی قصبه سغد، اشتیخن است و آن جا برتر از سمرقند است» (3/409). بلاذری نیز می نویسد: «مقرّ ملوک سغد، ابتدا سمرقند بود، بعدها اشتیخن شد» (ص410). صاحب حدود العالم شهر کشانی را آبادترین شهر سغد (ص331) و ابن‌حوقل آنجا را «قلب سغد» خوانده و مردمانش را از همه مردم سغد توانگرتر شمرده است (ابن حوقل،227؛ همچنین نک‍: اصطخری،254؛ یاقوت، 4/461).

سه شهر مهم کَرمینیَه، دَبوسیَه و رَبِِنجَن، بین سمرقند و بخارا قرار داشتند (اصطخری، 246؛ معین الفقرا، پانزده؛ لسترنج، 497). در نواحی جنوبی سمرقند نیز شهرهای کَش و نَخشَب بودند (ابن خردادبه،23). اعراب نخشب را نَسَف خواندند (مقدسی، 2/410). گویا زادگاه مُقنّع، امام سپیدجایگان، این شهر بوده است (صورالاقالیم، 86؛ لسترنج، 500).

 

4. اوضاع اجتماعی

آگاهی­های تاریخی در خصوص اوضاع اجتماعی سغد بسیار کم است. در منابع به میزان جمعیت سغد و شهرهای آن اشاره نشده است. وقوع بلایای طبیعی و جنگ­ها، که تغییرات جمعیتی ایجاد می‌کرد، تخمین جمعیت این منطقه را طول تاریخ دشوارتر کرده است. آنچه که از منابع بر می‌آید این است که سمرقند و بخارا متراکم‌ترین و پرجمعیت‌ترین شهرهای ماوراء‌النهر بودند (ابن حوقل،211؛ اصطخری، 239؛ جیهانی، 183؛ مقدسی، 2/406). ابن‌حوقل که در قرن چهارم هجری از بخارا بازدید کرده است، ساختمان‌های شهر بخارا را به هم پیوسته و با اندازه‌ای معین توصیف می‌کند و می‌نویسد: "سکنه شهر به قدری انبوه است که خواربار و محصولات خودشان کفایت نمی‌کند" (ابن­حوقل،211). بارتولد در بررسی‌های خود، جمعیت سمرقند را در عصر سامانیان بیش از پانصد هزار نفر و پیش از حملۀ چنگیزخان صدهزار خانوار تخمین زده است ( ترکستان نامه، 1/277). بر اساس گزارش ابن اثیر، در سال 606ق هنگام حمله مغولان به سمرقند در مدت سه روز حدود دویست هزار تن از مردم شهر کشته شدند (7/513).

ترکیب جمعیتی سغد پس از ورود اسلام، آمیخته‌ای از عجم و عرب بود (یعقوبی، همان، 56) و اعراب تنها مهاجران این منطقه نبودند. اصطخری می‌نویسد: «اصل مردم بخارا در قدیم قومی بودند که از اصطخر به آنجا انتقال کردند» (ص245؛ نیز نک‍ ‍: معین الفقرا، چهارده). درعصر امویان (41-132ق) مهاجرت­هایی با اهداف نظامی و اقتصادی، از عراق به خراسان و ماوراءالنهر روی داد. این مهاجرت‌ها به اندازه‌ای گسترده بودند که به اشاره یعقوبی در همه جای ماوراء‌النهر قوم عرب بود جز اُسروشَنَه (همان، 58). سمرقندی از اقامت طوایف و اقوام مختلف در اطراف سمرقند یاد می‌کند (ص 133). اقامت قبایل عرب در بخارا چشم­گیرتر بوده است؛ به گونه­ای که یکی از دروازه‌های بخارا منسوب به قوم بنی اسد بود (نرشخی،76، 208). نرشخی نام پیشین آن را «مهره» خوانده است (همو، 76). مهاجرت اقوام و قبایل مختلف پیامدهای ناخوشایندی نیز دربرداشت چنان­که جغرافی­دانان مسلمان که بخارا را دیده‌اند، از خانه‌های تنگ و گران و کثیف آن شهر گلایه کرده‌اند (مقدسی،2/407). گاه این مهاجرت بر عکس بود. منابع از مهاجرت برخی از سغدیان به فرغانه یاد می‌کنند که تحمل دشواری­ها و پرداخت مالیات­های سنگین اعراب را غیر ممکن می­دیدند؛ از این رو به ناچار از این منطقه می‌کوچیدند (ورهرام، 26).

 

5. اوضاع فرهنگی

5-1. زبان مردم سغد

زبان مردم منطقه، زبان سغدی بود که از گذشته‌های دور به این زبان سخن می‌گفتند. تا به امروز مدارک بسیاری در این منطقه به زبان سغدی پیدا شده است. از جمله در سال 1904 در ناحیه تورفان (بخشی از ترکستان چین) قطعاتی به این زبان کشف شد (قریب، همان، 19،25- 27). بارتولد معتقد است: «زبان سغدی مسلّما یک زبان ایرانی است[که] در تاریخ دنیا آثار بیشتری از خود باقی گذاشته و در آسیای مرکزی اسناد و آثار ادبی به زبان مزبور پیدا شده است» (تذکره... ، 18). این زبان از سمرقند تا چین رواج داشته است. بارتولد نشر زبان سغدی در چین را در نتیجه کوچ گروهی از سغدیان می­داند که پس از حمله اسکندر، به چین مهاجرت کردند (همان، 19). به اشاره بیشتر جغرافی­دانان مسلمان، پس از اسلام نیز تا چند قرن زبان سغدی با اندکی تحریف در شهرها و روستاهای این منطقه به ویژه بخارا و سمرقند، زبانی زنده بود (جیهانی، 185؛ ابن حوقل، 217؛ اصطخری،245؛ همچنین نک‍ ‍: معین الفقرا، چهارده؛ زیمال، 34؛ بارتولد، گزیده...، 18). هرچند که زبان سغدی مردم سمرقند و بخارا تا حدودی متفاوت بود، ولی زبان همدیگر را می‌فهمیدند (مقدسی، 2/491). گزارش­های تاریخی و تحقیقات پژوهشگران معاصر حاکی از آن است که زبان سغدی ضمن حفظ موجودیت خود به عنوان یک زبان قدیمی، کم­کم جایگاه خود را ازدست داد و از اهمیت افتاد (خرومودف، 13-14). با این حال ، زبان سغدی، به صورت یک زبان محاوره­ای تا دورۀ مغول باقی بود.

5-2. دین­های رایج

در مورد پیشینه مذهبی سغدیان اطلاعات مبهمی در دست است. کشف مجسمه‌های آناهیتا در حفریات سغد و خوارزم، بیان­گر گسترش دین زرتشت در این منطقه است (داندامایف،309؛ همچنین نک‍: بارتولد، گزیده...، 21). وجود نام مغ در چند محل، از جمله کوه مغ (در درّه زرافشان) نیز امکان باور به نوعی آیین زرتشتی در این مرز و بوم را تأیید می‌کند ( قریب، همان، 34). هرچند با ورود اسلام، جغرافیای مذهبی منطقه تغییر یافت و شریعت اسلام (به ویژه مذهب حنفی) فراگیر شد، (عبد الجلیل، 493)، اما ادیان و مذاهب پیشین نیز در منطقه باقی بودند. ابوعبدالله محمد خوارزمی، که در زمان سامانیان کتاب مفاتیح العلوم را نوشته است، از وجود عقاید و فرقه‌های غیراسلامی نظیر مانویه، زنادقه، مزدکیه، به‌آفریدیه و هرابذه (هیربدان) خبر می‌دهد که جملگی از شاخه‌های مسلک زرتشتی بودند (ص38-39). نرشخی در چند جای کتابش از وجود مغان در بخارا خبر داده است (صص 23، 25، 32، 43، 83). شهرستانی محل اولین آتشکده را طوس و آخرین آنها را بخارا ذکر می­کند که نام آن «بروسون» بوده است (1/437-438). اصطخری از گروهی از مغان در سمرقند نام می‌برد که به نگاهبانی بازار رأس‌الطاق مشغول بودند و در مقابل همین وظیفه از جزیه معاف بودند (اصطخری، 247؛ همچنین نک‍ ‍: ابن حوقل، 220). بنا به نوشته ابوریحان بیرونی، زرتشتیان ماوراءالنهر در اوایل قرن پنجم هجری به طور عمده در نواحی سغد و خوارزم سکونت داشتند (صص233-234؛ 291-292). در سمرقند در قرن پنجم هجری، محله­ای به نام «سکه مجوس» وجود داشت که مجوسیان در آن ساکن بودند و مسلمانان آن شهر، آنان را دشمن خدا و خود تلقی می­کردند (سمعانی، 5/38). سمرقند کانون مانویان ماوراء‌النهر بود (بارتولد، گزیده... ، 206). صاحب حدود العالم ضمن اشاره به این مطلب، مانویان عصر خود را «نغوشاک» خوانده است (ص 331). بیرونی نیز در قرن پنجم هجری از وجود مانویان در سمرقند خبر می‌دهد. وی می­نویسد: «از اشخاصی که دعوت او (مانی) را پذیرفته‌اند، جمعی باقی مانده‌اند که در شهرها پراکنده‌اند و جز فرقه‌ای که در سمرقند هستند و به صابئین معروفند، جایگاه معینی ندارند» (ص310). شهرستانی از وجود پیروان برخی فرق مزدکی در سغد سمرقند یاد می‌کند (1/428). نرشخی نیز در زمان خود (قرن4ق) از بازاری به نام ماخ یاد می‌کند که هنوز در آن بت می‌فروختند و این نشان می­دهد بت‌پرستی به طور کامل از میان نرفته بود (ص 29؛ همچنین نک‍ ‍: بارتولد، گزیده...،120).

از میان ادیان دیگر، دین مسیحیت در برخی نواحی سغد پیروانی داشت. ابن حوقل از روستایی در جنوب سمرقند به نام «شاوذار» نام می‌برد که کانون مسیحیان بود. وی در آنجا گروهی از مسیحیان را دیده که اقامت گزیده بودند. این روستا دارای موقوفه­ای معروف به نام «وزکرده» بود که هر ساله گروه بسیاری از مسیحیان برای عبادت به آنجا می‌آمدند (ابن حوقل، 225؛ همچنین نک‍ ‍: اصطخری،252). ابن­ندیم از یکی از شاهدان موثق نقل می­کند که ساکنان صغد ثنوی و مسیحی بودند (ص20) که احتمالا مربوط به روزهای نخستین فرمانروایی اعراب باشد. نرشخی نیز از مسجدی به نام بنی­حنظله نام می­برد که در گذشته کلیسای ترسایان بوده است (ص73).

این منطقه همچنین محل خروج مقنع و سپیدجامگان است که از مهم­ترین قیام‌های دینی و اجتماعی در ماوراءالنهر محسوب می­شود (شهرستانی، 1/201؛ بغدادی، عبدالقاهر، 257). نرشخی در تاریخ بخارا به طور مفصل قیام مقنع را بیان کرده است. در نتیجه تبلیغات مقنع، بسیاری از سغدیان به او پیوستند. تعلیمات وی، ضد اسلامی بوده و ظاهرا جنبه مزدکی داشته است (نک‍ ‍: 90-103). بنا به گفتۀ مقدسی، پیروان مقنع لباس سفید به تن می­کردند و از لحاظ اعتقادات دینی به زندیقان نزدیک بودند (2/474). قیام مقنع در سال 169 هجری سرکوب شد، اما پس از مرگ وی پیروانش در منطقه حضور داشتند (نرشخی، 103-104؛ بغدادی، عبد القاهر، 259). سایر فرق و مذاهب، به ویژه شیعه اسماعیلیه نیز در سغد فعالیت داشتند (هاجسن، 343).

 

6. اوضاع اقتصادی

6-1. کشاورزی

جغرافی‌دانان گذشته، در آثارشان به اوضاع اقتصادی و نوع معیشت مردم و صادرات و واردات منطقه کم اشاره کرده‌اند، اما از همین مقدار اندک مشخص است که سغد سرزمینی حاصل­خیز، آباد و پررونق بوده است. آب و هوای مناسب و حاصل­خیزی منطقه و همچنین گذشتن رود سغد و شاخه‌های آن از این سرزمین، مهم­ترین عوامل سرسبزی و آبادانی سغد بودند (نک‍ ‍: اصطخری،243-250؛ ابن­حوقل،222-223، نرشخی، 8). رودها و کانال‌های متعدد و پرآب، مزارع و مراتع این حوزه را آبیاری می‌کردند. مجموع این عوامل رونق کشاورزی را به دنبال داشت. ابن­حوقل می‌نویسد: «میوه‌های بخارا سالم‌ترین و لذیذترین میوه‌های ماوراء‌النهر است و حاصلخیزی بخارا به اندازه‌ای است که اگر کسی به قدر یک جریب زمین داشته باشد زندگی او با گروهی از منسوبان و افراد خانواده تأمین می‌شود» (ص 215). این فراوانی نعمت (نک‍ ‍: حدود العالم،231) مردم این دیار را بخشنده و گشاده‌دست ساخته بود. وی در سغد از خانه‌ای یاد می‌کند که در آن صد سال بر روی میهمانان باز بوده و مسافران می‌توانستند نیازمندی‌های خود را از آنجا تأمین کنند (اصطخری، 228؛ همچنین نک‍ ‍: ابن حوقل، 195-196).

 

6-2. تجارت و بازرگانی

ایالت سغد به دلیل جایگاه مناسب، یعنی قرار گرفتن در مسیر راه ابریشم و وجود بازارهای فراوان و بر اثر انبوهی جمعیتش، از رونق بازرگانی و تجاری ویژه‌ای برخوردار بود؛ چنان­که برخی شهرهای آن را«مدینة التجار» می‌خواندند (نرشخی،30؛ ابن خردادبه، 22؛ مقدسی،2/ 408؛ همچنین نک‍ ‍: جیهانی، 186).

سغدیان از گذشته در بازرگانی شرق و غرب آسیا فعال بودند (قریب،همان، 19) و محصولات نفیس شهرها و روستاهای آن تا چین، عراق، شام، مصر و حتی روم نیز می‌رفت (نرشخی، 28؛ مسعودی، مروج...، 1/137؛ ابن حوقل، 216؛ یعقوبی، همان، 17)، اما عمده بازرگانی سغدیان با چینیان بوده است (نک‍ : نرشخی، 26، 62؛ مسعودی، همان، 1/137-138؛ 154؛ بارتولد، آبیاری...، 14؛ همو، گزیده...، 313). راه تاریخی و سنتی «جاده خراسان» به ویژه در قرن­هایی متمادی، سرزمین چین را به امپراتوری بیزانس متصل می‌کرد و از همین راه کالاهای دیگر نیز به کشورهای مختلف فرستاده می‌شد. بازرگانان سغدی در سرتاسر مسیر ایران تا چین در حرکت بودند (قریب، همان، 22) و کاروان‌هایی هم که از چین می‌آمدند، در شهرهای این ایالت اتراق می‌کردند و محصولات خود را به بازرگانان و مردم عادی عرضه می‌کردند؛ در نتیجه بازارهای شهرها و روستاهای سغد بسیار پررونق بودند (نک‍: نرشخی، 17- 22). ابن­حوقل در مورد بازارهای بخارا می‌نویسد: «در اندرون و بیرون باروی شهر، بازارهای به هم پیوسته است که در مواقع معینی دایر می‌شود و در آنها به داد و ستد چهارپا و لباس و برده و کالاهای دیگر از قبیل روی و مس و ظروف و لوازم ذخیره‌ای می‌پردازند» (ابن­حوقل، 217؛ همچنین نک‍ ‍: معین الفقرا، چهارده). از مهم‌ترین بازارهای بخارا، بازار معروف
«ماخ» بود که در آن بت خرید و فروش می‌شد. نرشخی در اهمیت این بازار می‌نویسد: «به بخارا بازاری بوده است که آن را بازار ماخ روز خوانده‌اند، سالی دو بار هر باری یک روز بازار کردندی و هر باری که بازار بود زیادت از پنجاه هزار درم بازرگانی شدی» (ص،29). در شهرها و توابع بخارا نیز بازارهای کوچکی به صورت چند روزه برپا می‌شد که مردمان و بازرگانان اطراف، جهت خرید و فروش به آن بازارها روی می‌آوردند (نرشخی، 18؛ سمعانی، 4/282). از جمله آن­ها بازار معروف طواویس بود که در آن اجناس معیوب و کهنه خرید و فروش می‌شد (ابن حوقل،216). در شَرَغ ـ یکی از روستاهای بخارا ـ بازاری در وسط زمستان به مدت ده روز افتتاح می‌شد که عمده‌ترین اجناس آن را پوست گوسفند و چوب تشکیل می‌داد. در یکی دیگر از توابع بخارا به
نام دَرَخشِه بازاری بود که هر پانزده روز یکبار تشکیل می‌شد و چون سال به آخر می‌رسید بازار را بیست روز طول می‌دادند و روز بیست و یک را نوروز می‌گرفتند که کشاورزان، اول سال را همان روز حساب می‌کردند و آن را نوروز کشاورزان می‌گفتند (نرشخی،20-21). نرشخی می‌نویسد: "این بازار امروزه (در زمان نرشخی) آدینه بازار است و از آن روی و کرباس به همه ولایت­ها می‌برند" (ص21). بیرونی نیز می­گوید: "سغدیان در روز سوم از ماه ششم سال، عیدی به نام «کشمین» را جشن می­گرفتند و در آن روز در روستای کَمجکَت بازار روز بر پا می‌کردند. در ماه پایانی سال، بر تعداد بازارها افزوده می­شد و بازارهای روز در بسیاری از روستاهای سمرقند برپا می­شد (ص 292-293).

قدرت و توانایی اقتصادی مردم ناحیه سغد قابل توجه بوده است (نک‍ ‍: مقدسی،2/ 401-402؛ نرشخی، 18، 26). نرشخی از روستایی به نام طواویس در اطراف بخارا یاد می‌کند که مردمانش هر یک در منزل خویش به رسم تجمّل چند طاوس نگاه می‌داشتند و برای همین نام اصلی شهر را که ارقود بود، به طواویس بدل کردند (ص17). وی تصریح می‌کند که در همین منطقه طواویس در سال چند نوبت بازار برگزار می‌شد و قریب ده هزار بازرگان به مبادله کالا می‌پرداختند و مردم ناحیه به سبب رونق اقتصادی جملگی توانگر بودند (ص 18، جیهانی،185؛ ابن حوقل،216؛ مقدسی، 2/407).

 

6-3. سکه‌های رایج

سکه رایج بخارا درهمی موسوم به «غطریفی» بود. سکّه غطریفی منسوب به «غطریف
بن عطاء الکندی» برادر خیزران ، مادر هارون الرشید است که در سال 185 هجری
از سوی هارون حکومت خراسان را به دست آورد (نرشخی، 50؛ گردیزی، 286).
نرشخی می‌نویسد این سکه در کوشک ماخک، در شهر بخارا ضرب می‌شد (ص52).
به اعتقاد بارتولد در همه بلاد ماوراءالنهر، تنها در سمرقند و بخارا و تونکت ضرابخانه وجود داشته است (بارتولد، گزیده...، 104). احمد بن فضلان که در دوره نصر بن
احمد سامانی(301-331ق) به ماوراء‌النهر سفر کرده در سفرنامه‌اش تصریح می‌کند
تنها در بخارا چند نوع پول رواج داشت که همگی دارای ارزش و اعتبار بودند. یکی
از آن‌ها درهمی بوده است به نام «غطریفی» (غدرفی) که با آن مهریه زنان تعیین
می‌شد (ابن فضلان،63؛ همچنین نک‍ : ابن خردادبه، 31). احتمالا سکه غطریفی به
دلیل مرغوبیت پایین و فاقد نقره بودن در همان بخارا ارزش داشته است
(ابن حوقل،217؛ نرشخی، 50). مقدسی خراج بخارا را 897/166/1 درم غطریفی
نوشته است (مقدسی، 2/ 497). نرشخی نیز خراج بخارا (و کرمینیه) را تقریباً
همین میزان ذکر کرده است، ولی نامی از درهم غطریفی نمی‌آورد و اشاره می‌کند
که میزان خراج به روزگار سامانیان به تدریج کاهش یافت (ص46). ابن خردادبه
میزان خراج بخارا را200/189/1 درهم غطریفی گفته است که بیانگر رونق و
آبادانی بخارا و جمعیت فراوانش در قرن سوم هجری است (ص31). قدامة بن
جعفر خراج بخارا را مجزا نیاورده است، بلکه تمام خراج ایالت خراسان ـ که سغد
و توابعش نیز جزء آن بوده ـ را 38میلیون درهم ذکر نموده و اضافه کرده که این،
همان مقدار خراج روزگار عبدالله بن طاهر (213-230ق) به سال 221هجری است (ص141).

ابن فضلان از سکّه‌ای دیگر به نام «سمرقندی» یاد می‌کند (ص63) که در بازار بخارا رایج بود و این نشان‌ از تبادل تجاری بخارا در آن روزگار است. سکه رایج در سمرقند، درهمی به نام «اسماعیلی» بوده است (اصطخری، 253؛ ابن حوقل، 227). جز این، درهم دیگری موسوم به «محمدی» نیز رواج داشت که ابن خردادبه میزان خراج سغد و سایر نواحی آن را بر اساس آن درهم محاسبه کرده است و گویا تنها در سمرقند رایج بود (ص 31؛ همچنین نک‍ ‍: اصطخری، همانجا).

6-4. تولیدات و صادرات

تولیدات صنعتی در ایالت سغد از رونق خوبی برخوردار بود. از توصیف جغرافی‌دانان می‌توان استنباط کرد که بخارا، مرکز نسّاجی و پارچه‌بافی روزگار خود بوده است. پارچه‌های ابریشمی، کتانی و پشمی که در این شهر و توابعش تولید می‌شد، از مهم‌ترین کالاهای بازرگانی به شمار می‌رفت (معین الفقرا، چهارده؛ همچنین نک‍: حدود العالم، 329)؛ از جمله آن‌ها «شادُرِوان» بود که بسیار مورد داد و ستد بازرگانان قرار می‌گرفت. به اشاره نرشخی هر سال نماینده‌ای از سوی خلیفه بغداد می‌آمد و به جای خراج، از این پارچه می‌برد (ص28). مقدسی پارچه‌های نرم، جانماز، فرش، رخت‌خواب، کمربند برای اسبان،جامة اشمونی، پیه، پوست آهو و روغن سر را از تولیدات و صادرات بخارا و توابع آن می‌شمارد (مقدسی، 2/475- 476). ابن حوقل هم تولیدات بخارا و نواحی آن را جامه‌های پنبه‌ای معروف به بخاری، فرش، جامه پشمی برای رختخواب، زیلو، سجاده نماز دانسته که به عراق و سایر جاها صادر می‌شد (ص217-218). نرشخی همچنین از نوعی پارچه به نام «زندنیجی» یاد می‌کند که منتسب به شهر زندنه بود اما در بسیاری از روستاهای بخارا نیز بافته می‌شد. در بافتن این پارچه (کرباس) چنان ذوق و سلیقه به کار برده می‌شده که این محصول به خارج از سغد چون عراق، فارس، کرمان و حتی هندوستان نیز برده می‌شد و بهای آن با دیبا برابری می‌کرد (نرشخی،21- 22، 28-29؛ همچنین نک‍ ‍: اصطخری،245).

سمرقند هم از تجارت و بازرگانی بسیار پررونقی بهره‌مند بود چنانکه این شهر را بندر تجاری ماوراء‌النهر می‌خواندند (ابن حوقل، 221؛ همچنین نک‍ : مقدسی، 1/47). جیهانی می‌نویسد: «سمرقند فرضه ماوراء‌النهر است و مجمع بازرگانان و همه متاعها بدانجا آرند و از آنجا به شهرها برند» (جیهانی، 186؛ همچنین نک‍: اصطخری،248). محل تجمع و مرکز بازارهای سمرقند، محلی به نام «رأس الطاق» بود (اصطخری، 247؛ ابن حوقل، 220؛ جیهانی، همانجا؛ مقدسی، 2/402) و کالاهای گوناگون نقاط مختلف در آن‌جا یافت می‌شد. دیگ‌های مسی، انواع تجهیزات، زین، برگ و یراق اسب از صادرات سغد سمرقند به حساب می‌آمد ولی مهم‌ترین صادارات سمرقند، کاغذ مرغوبش بود (حدود العالم، 331). قزوینی در آثار البلاد می‌نویسد: «و از سمرقند اشیاء غریبه به ولایات برند، از آن جمله کاغذی است که او را سمرقندی گویند و در هیچ جا به آن خوبی نباشد مگر در چین» (ص616-617؛ همچنین نک‍ ‍: اصطخری، 227). تجارت برده نیز در سمرقند از رونق ویژه‌ای برخوردار بود و به گزارش منابع سمرقند جای جمع‌آمدن بردگان ماوراء‌النهر بود (جیهانی،187) و محل تربیت بهترین برده‌ها (ابن حوقل،221؛ مقدسی،2/401).

 

نتیجه

ایالت سغد مهمترین ایالت ماوراءالنهر محسوب می‌شد و هویت و شهرت سرزمین ماورالنهر از گذشته های دور به واسطه این ایالت و دو شهر بزرگ آن یعنی سمرقند و بخارا بوده است. عمده شهرهای ایالت سغد در کنار رود زرافشان (جیحون) بودند و به همین دلیل زمین حاصلخیز و آب و هوای بسیار خوبی داشتند. بیشتر جغرافی‌دانانی که این منطقه را دیده و به ارزیابی جغرافیای طبیعی، آب وهوا و شرایط مستعد آن پرداخته اند، این سرزمین را به عنوان «یکی از جنّات اربعه دنیا» ستوده اند. ایالت سغد پیشینة تاریخی بسیار کهنی دارد و اقوام و قبایل فراوانی در تاریخ به آنجا هجوم آورده‌اند. حمله های یونانیان، کوشانیان، هونها و اقوام ترک پیش از اسلام و هجوم مسلمانان در نخستین قرن‌های اسلامی و حمله های ویرانگر مغولان در دوره‌های پسین نمونه‌ای از این تاخت و تازهاست.

ایالت سغد، توابع و شهرهای بسیاری را شامل می‌شد که مهمترین آنها سمرقند و بخارا بودند. این دو شهر در تاریخ سیاسی و اجتماعی منطقه نقش بسیار مهمی داشتند؛ چنان که سمرقند مرکز سیاسی و بخارا پایگاه مذهبی این ناحیه به شمار می رفت. زبان مردم منطقه سغد، زبان سغدی بود که از گذشته های دور به این زبان سخن می گفتند و پس از ورود اسلام نیز تا چند قرن در شهرها و روستاهای منطقه رایج بود. هرچند با ورود اسلام، جغرافیای مذهبی منطقه تغییر یافت و شریعت اسلام (بویژه مذهب حنفی) فراگیر شد، اما ادیان دیگر و مذاهب پیشین مانند زرتشتی، مسیحیت و حتی مانویت در بخش هایی از این منطقه کمابیش باقی بود.

شهرهای ایالت سغد به دلیل جایگاه مناسب، یعنی قرار گرفتن در مسیر جاده ابریشم و وجود بازارهای فراوان روزانه، هفتگی، ماهانه و حتی سالیانه از رونق بازرگانی و تجاری ویژه‌ای برخوردار بودند. چنان که از توصیف جغرافی دانان بر می‌آید تولیدات صنعتی و صادرات ایالت سغد فراوان بود که پارچه های ابریشمی، کتانی و پشمی مهمترین آنها محسوب می شد. نکته پایانی این که ایالت سغد از فرهنگ و تمدنی غنی بهره‌مند بود؛ به گونه‌ای که روزگاری دراز مهد تمدن و ادب و هنر بوده و قرن ها اعتبار سیاسی، اقتصادی و هنری داشت.



[1]. دانشجوی دکتری دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات تهران. رایانامه: zamani1358@gmail.com

[2]. استادیار دانشگاه سیستان و بلوچستان. رایانامه: ksalehi50@yahoo.com

[3]. در باره اصطلاح جغرافیای تاریخی دیدگاه های گوناگونی وجود دارد. برخی آن را رشته‌ای مجزا و مستقل می‌شمارند (بیک محمدی، 4؛ p,1050 ، Vol.5،Encyclopedia Britanica). بسیاری نیز آن را شاخه‌ای از جغرافیای انسانی دانسته که از وضع زندگی بشر و رابطة انسان با محیط در گذشته بحث می‌کند (گنجی، 299؛ مهدوی، 246). برخی نیز جغرافیای تاریخی را فصل مشترک همه رشته‌های جغرافیایی می‌دانند (قائم مقامی،20). جغرافیای تاریخی با تاریخ جغرافیا و تاریخ محلی متفاوت است (مهدوی، 124)؛ چرا که در جغرافیای تاریخی اصل جغرافیاست نه تاریخ. جغرافیای تاریخی، مطالعه و بررسی، جغرافیای طبیعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک منطقه در دوران‌ گذشته است (قائم مقامی، 18؛ گنجی، 289)که در آن از تأثیر عوامل جغرافیایی بر رویدادهای تاریخی صحبت می‌شود (مهدوی، 127). بر این اساس در این مقاله، جغرافیای طبیعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی منطقه سغد با تأکید بر تأثیر عوامل جغرافیایی بر رویدادهای تاریخی این منطقه، مورد بررسی قرار می‌گیرد.

منابع
1. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، تصحیح محمد بن عبدالرحمان مرعشی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1412ق/1992م.
2. ابن بابویه رازی، منتجب الدین علی، الفهرست، تحقیق سیدجلال الدین محدث ارموی، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1366.
3. ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، رحلة ابن بطوطة (تحفة النظار فی غرائب الامصار)، بیروت، دارالکتب العلمیة، الطبعة الثانیة، 1413ق/1992م.
4. ابن حوقل، محمد، سفرنامه ابن حوقل (ایران در صوره‌الارض)، ترجمه جعفر شعار، تهران، امیرکبیر، 1366.
5. ابن خردادبه، ابوالقاسم عبیدالله ، المسالک و الممالک، ترجمه حسین قرچانلو، تهران، نشر مترجم، 1370.
6. ابن رسته، احمد بن عمر، اعلاق النفیسه، ترجمه حسین قرچانلو، تهران، امیرکبیر، 1365.
7. ابن فضلان، احمد، سفرنامه ابن فضلان، ترجمه ابوالفضل طباطبایی، تهران، شرق، 1355.
8. ابن فقیه همدانی، احمد بن محمد، مختصرالبلدان، ترجمه ح.مسعود، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349.
9. ابن ندیم، ابوالفرج محمد، الفهرست ، تحقیق رضا تجدد، تهران، 1350.
10. ابوالفداء، عماد‌الدین اسماعیل، تقویم البلدان، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349.
11. اصطخری، ابواسحق ابراهیم، مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1368.
12. اوشیدری، جهانگیر، دانشنامه مزدیسنا (واژه نامه توضیحی آیین زرتشت)، تهران، مرکز، 1371.
13. بارتولد، واسیلی ولادیمیریچ، آبیاری در ترکستان، ترجمه کریم کشاورز، تهران، انتشارات آگاه، 1366.
14. همو، تذکرة جغرافیای تاریخی ایران، ترجمه حمزه سردادور، تهران، توس، 1372
15. همو، ترکستان نامه، ترجمه کریم کشاورز، تهران، انتشارات آگاه، 1366.
16. همو، گزیده مقالات تحقیقی، ترجمه کریم کشاورز، تهران، امیرکبیر، 1358.
17. بغدادی، صفی الدین عبدالمومن بن عبدالحق، مَراصدالاطّلاع عن أسماء الامکِنه و البقاع، تحقیق و تعلیق علی محمد البجاوی، بیروت، دار احیاء الکتب العربیة، 1373ق/1954م.
18. بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر بن محمد، الفَرق بین الفِرَق، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، دارالمعرفه، بی تا.
19. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تعلیق رضوان محمد رضوان، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1398ق/1978م.
20. بلعمی، ابوعلی محمد بن محمد، تاریخ بلعمی(تکمله و ترجمه تاریخ طبری)، تصحیح محمدتقی بهار،به کوشش محمد پروین گنابادی، تهران، تابش، 1353.
21. بلنیتسکی ، الکساندر، خراسان و ماوراءالنهر (آسیای میانه)، ترجمه پیروز ورجاوند، تهران ، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی،1371.
22. بنداری، تاریخ دوله آلسلجوق، قاهره، دار الرائد العربی، 1974م.
23. بیات، عزیزالله، کلیات جغرافیای طبیعی و تاریخی ایران، تهران، امیرکبیر، 1367.
24. بیرونی، ابوریحان محمد بن احمد ، آثار الباقیة، ترجمه اکبر داناسرشت، تهران، امیرکبیر، 1363.
25. بیک محمدی، حسن، مقدمهای بر جغرافیای تاریخی ایران، اصفهان، دانشگاه اصفهان، چاپ چهارم، 1386.
26. پیرنیا، حسن، تاریخ ایران(باستان)، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، کتابفروشی خیام.
27. تبریزی (برهان)، محمد حسین بن خلف، برهان قاطع، به اهتمام محمد معین،‌ تهران، امیرکبیر، 1361.
28. ثعالبی، ابی منصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل، یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر، قاهره، مطبعة السعادة، 1377ق.
29. جرفادقانی، ناصح بن ظفر، ترجمه تاریخ یمینی، تصحیح جعفر شعار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345.
30. جوینی، عطاملک ، تاریخ جهانگشای جوینی، تهران، ارغوان، 1367.
31. جیهانی، ابوالقاسم بن احمد، اشکال العالم، ترجمه عبدالسلام کاتب، تصحیح فیروز منصوری، مشهد، آستان قدس رضوی، 1368.
32. حافظ ابرو ، شهاب الدین عبدالله، جغرافیای حافظ ابرو، به تصحیح صادق سجادی، تهران، بنیان، 1375.
33. حدود العالم من المشرق الی المغرب، ترجمه میرحسین شاه، تصحیح مریم میراحمدی و غلامرضا ورهرام، تهران، دانشگاه الزهرا، ‌1372.
34. حمد الله مستوفی، حمدالله بن ابی بکر ، نزهة القلوب، قزوین، حدیث امروز، 1381.
35. خرومودف، آلبرت لئونیدویچ، سغدیان(پژوهشی در تاریخ، فرهنگ و وضعیت اجتماعی)، به اهتمام علی بهرامیان، تهران، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی، 1381.
36. خوارزمی، محمد بن احمد ، مفاتیح العلوم، ترجمه حسین خدیوجم، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362.
37. دوستخواه، جلیل، اوستا کهن‌ترین سروده‌های ایرانیان، تهران، مروارید، 1374.
38. راقم سمرقندی، میرسید شریف، تاریخ راقم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1380.
39. رضا، عنایت الله، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1365.
40. رنجبر، احمد، خراسان بزرگ، تهران، امیرکبیر، 1363.
41. زیمال، ا.و، «تاریخ سیاسی ماوراءالنهر»، تاریخ ایران(جلداول-قسمت سوم: از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان)،جی.آ.بویل و دیگران، تهران، امیرکبیر، 1368.
42. ستوده، منوچهر ، آثار تاریخی ورارود و خوارزم(جلد اول: سمرقند و بخارا) ، تهران ، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار ، 1384 .
43. سمرقندی، محمد بن عبدالجلیل،  قندیّه و سمریّه، به کوشش ایرج افشار، تهران، مؤسسه فرهنگی جهانگیری، 1367.
44. سمعانی ، ابوسعد عبدالکریم بن محمد ، الانساب ، تصحیح عبدالله عمر الباروی ، بیروت ، دار الفکر ، 1419ق / 1998م .
45. شرف الدین علی یزدی ، ظفرنامه، تصحیح محمد عباسی، تهران، امیرکبیر، 1336.
46. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، توضیح الملل ترجمه کتاب الملل و النحل، تحریر مصطفی خالقداد هاشمی، تصحیح سیدمحمدرضا جلالی نائینی، تهران، بی نا، 1358.
47. صور الاقالیم(هفت کشور)، تصحیح و تحشیه منوچهر ستوده، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1353.
48. عبدالجلیل قزوینی رازی ،کتاب النقض، تصحیح سیدجلال الدین حسینی ارموی، تهران، چاپخانه سپهر، 1331.
49. فرای، ریچارد نلسون، بخارا دستاورد قرون وسطی، ترجمه محمود محمودی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348.
50. همو، تاریخ باستانی ایران، ترجمه مسعود رجب‌نیا، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1380.
51. همو، عصر زرین فرهنگ ایرانی، ترجمة مسعود رجب‌نیا، تهران، سروش، 1388.
52. همو، میراث آسیای مرکزی، ترجمه اوانس اوانسیان، تهران، بنیاد موقوفات محمود افشار، 1386.
53. فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه،(دفتر دوم)، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، روزبهان، 1370.
54. فضل الله همدانی، رشیدالدین، جامع التواریخ، تصحیح بهمن کریمی، تهران، اقبال، چاپ دوم، 1362.
55. قائم مقامی، جهانگیر، «بحثی درباره مفهوم جغرافیای تاریخی»، بررسیهای تاریخی، ش40، مرداد و شهریور1351.
56. قدامة بن جعفر، نبذ من کتاب الخراج، ترجمه و تحقیق حسین قرچانلو، تهران، البرز،1370 .
57. قریب، بدرالزمان، «سغدی ها و آسیای میانه»، یادیار(مجموعه مقالات درباره آسیای مرکزی)، مسعود محرابی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی(پژوهشگاه)، 1372.
58. همو، مطالعات سغدی: مجموعه مقالات، به کوشش محمد شکری نومش، تهران، طهوری، 1386.
59. قزوینی، زکریا محمد، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه جهانگیر میرزا قاجار ، تصحیح میرهاشم محدّث، تهران، امیرکبیر، 1373.
60. گردیزی، ابوسعید عبدالحی بن ضحاک ، تاریخ گردیزی(زین الاخبار)، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، 1363.
61. گنجی، محمد حسن، سی و دو مقاله جغرافیایی، تهران، سحاب، 1353.
62. لسترنج، گی، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمد عرفان، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373.
63. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349.
64. همو، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356.
65. معین الفقراء، احمد بن محمود، تاریخ ملّازاده در ذکر مزارات بخارا، به اهتمام احمد گلچین سمعانی، تهران، کتابخانه ابن‌سینا، 1339.
66. مقدسی، ابوعبدالله محمد، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ترجمه علینقی منزوی، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1361.
67. مهدوی، مسعود، «مفهوم جغرافیای تاریخی»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه تهران، ش116- 115، پاییز و زمستان1369.
68. نبئی، ابوالفضل، «روش تحقیق تاریخ در جغرافیا»، فصلنامة تحقیقات جغرافیایی، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی،  ش2، تابستان1365.
69. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمة ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تصحیح سیدمحمدتقی مدرس رضوی، تهران، توس، 1363.
70. ورهرام، غلامرضا ، «روند تاریخی جغرافیای فرهنگی در آسیای مرکزی»، فصلنامه، تحقیقات جغرافیایی، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی ،ش 25، 1371.
71. هاجسن،مارشال گودوین، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره‌ای، تهران، 1343.
72. هردوت، تواریخ، ترجمه غ.وحید مازندرانی، تهران، فرهنگستان ادب و هنر ایران، بی‌تا.
73. یاقوت حموی، معجم‌البلدان، تحقیق فرید عبدالله العزیز الجندی، بیروت، بی‌تا.
74. یعقوبی، احمد، البلدان، ترجمه محمدابراهیم آیتی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1381.
75. همو، تاریخ، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، بنگاه نشر و ترجمه کتاب، 1356.